می شد سر زلف در زمین کش


چون شرح دهم تو را که آن خوش

از تیزی و تازگی که او بود


گویی همه آب بود و آتش

پر کرده ز چشم نرگسینش


از تیر جفا هزار ترکش

زیر قدشم هزار مشتاق


از مردم دیده کرده مفرش

جان همه کاملان ز زلفش


همچون سر زلف او مشوش

روی همه عاشقان ز عشقش


از خون جگر شده منقش

گل چهره و گل فشان و گل بوی


مه طلعت و مه جبین و مهوش

صد تشنه ز خون دیده سیراب


از دشنهٔ چشم آن پریوش

گه دل گه جان خروش می کرد


کای غالیه زلف زلف برکش

عطار ز زلف دلکش او


تا حشر فتاده در کشاکش